میشل بوسی، استاد تریلر روانشناختی، شخصیتهایش را در مواجهه با غیرمنتظرهترین تعلیق به نمایش میگذارد. جنایاتی که در نهایت می توانند توجیهی بین ماکیاولیستی و امر وجودی پیدا کنند. تغییر دیدگاه در مورد واقعیت خود قتل، یا چشم اندازهای شگفت انگیز از عشق و از دست دادن که سایه های نگران کننده ای را در مورد آینده و گذشته قهرمانان آن بیدار می کند.
چیزی شبیه الف پیروز درخت به فرانسوی ها با آن تصور از توطئه های تعلیق به عنوان چیزی بسیار فراتر از مورد در دست. انسانیتر کردن چیزهای شوم لزوماً نباید هدفی برای توجیه جرم داشته باشد. مهم این است که به یاد داشته باشیم که ما انسان هستیم و هیچ چیز انسانی با ما بیگانه نیست.
وقتی بوسی ما را از ژانر نوآر خاص خود غافلگیر نمی کند، ما را دعوت می کند تا تنش های غیرقابل تصوری را در زندگی روزمره کشف کنیم. با واقعگرایی شگفتانگیزی به هر چیزی که به ما مربوط میشود، بهعنوان موجوداتی که در معرض سختترین هوا قرار دارند، جایی که روح یخ میزند، میپردازیم.
بنابراین اگر میخواهید رمانهای جنایی با رنگهای متفاوت، مانند منوی پیچیده، کشف کنید، این توصیهها را از دست ندهید...
3 رمان برتر توصیه شده توسط میشل بوسی
نیلوفرهای سیاه آب
امپرسیونیسم مونه باعث می شود که مناظر کوچک شده به جزئیات مانند مجموعه نیلوفرهای آبی او به لرزه درآیند. ضربه های قلم مو با نقطه ای از بیگانگی، از دگرگونی. میشل بوسی شک هدیه خلاق مونه را به تمام باغهای گیورنی گسترش میدهد، جایی که او میتوانست تصاویر رنگارنگ خود را با سایههای عجیباش بگیرد.
پیرزنی از بالای آسیاب خود به تماشای زندگی روزمره شهر، اتوبوس های توریستی... شبح ها و زندگی هایی که می گذرد، می پردازد. به طور خاص دو زن برجسته هستند: یکی چشمانی به رنگ نیلوفر آبی دارد و آرزوی عشق و گریز دارد. دیگری، یازده ساله، فقط با وسواس نقاشی و نقاشی زندگی می کند. دو زن که قرار است در دل یک طوفان با هم ملاقات کنند، زیرا در گیورنی، شهر مونه، همه معمایی هستند و هر روحی راز خود را حفظ می کند ... و چندین درام از راه می رسد تا توهمات زیر باران کمرنگ شود و قدیم دوباره باز شود. زخم های ضعیف التیام یافته
این یک داستان سیزده روزه است که با یک قتل شروع می شود و با قتل دیگری به پایان می رسد. ژروم موروال، مردی که اشتیاقش به هنر پس از اشتیاق او به زنان در رتبه دوم قرار دارد، در رودخانه ای که از میان باغ ها می گذرد مرده پیدا شده است. در جیب او کارت پستالی از نیلوفرهای آبی مونه را پیدا کردند که روی آن عبارت زیر نوشته شده بود: "یازده سالگی، مبارک باد!"
هرگز فراموشش نکن
تصادف در نگاه خلاصه عدالت دیگران وجود ندارد. تصادفات فقط زمانی اتفاق میافتند که در بدترین موقعیتها بروز کنند. این حداقل چیزی است که بر سر قهرمان این داستان آویزان است.
جمال سریع می دود، خیلی سریع. او سخت تمرین کرده است تا پای مصنوعی اش در زندگی اش اختلال ایجاد نکند. اما حتی یک روحیه جنگنده مانند او نمی تواند از یک رویداد بزرگ جلوگیری کند. این اتفاق زمانی می افتد که انتظارش را ندارید، در طول تعطیلات در ساحل نرماندی.
وقتی او برای دویدن در امتداد یکی از مسیرهای شیبدار Yport میرود، از یک موقعیت غیرقابل تصور غافلگیر میشود: او دختری فوقالعاده زیبا را میبیند که میخواهد از صخره بپرد. جمال می ترسد که اگر یک قدم دیگر بردارد، خودش را از لبه پرت کند. به عنوان آخرین تلاش، او یک روسری قرمز برای او دراز می کند تا او را نگه دارد. اما همه چیز بی فایده است. اندکی بعد پلیس جسد زن ناشناس را در ساحل پیدا می کند. او روسری قرمز را دور گردن خود می بندد و نشانه هایی از سوء استفاده جنسی از خود نشان می دهد.
شاید من خیلی خواب دیدم
جسارت با یک طرح در نقطه مقابل رپرتوار معمول بسیار خطرناک است. اما داستانهای «متفاوت» فقط از سوی سازندگان مخربی مانند میشل بوسی آمده است. یک داستان عاشقانه معمولی الگوهای قابل تشخیص خود را در نویسندگان gazillion دارد. سؤال این است که به عنوان یک خواننده، به همان شیوه جرأت داستانی «عشقانه» را داشته باشید که با تونیک معمول به بینایی آزاردهنده ای مانند عشق های از دست رفته یا لمس هرگز فراموش نشده می شکند.
ناتی، مهماندار زیبای پنجاه ساله اش، زندگی آرامی با همسرش اولیویه در حومه پاریس دارد. یک روز ناتی برای گرفتن پرواز به مونترال به فرودگاه می رود و در راه متوجه یک چیز واقعاً غیرعادی می شود: برنامه او به طرز عجیبی شبیه به بیست سال پیش است. مقاصد مشابه در همان تاریخ ها همان خدمه
گروه The Cure نیز در هواپیما هستند، مانند سال 1999 در لحظه ای که یک غریبه تمام زندگی خود را تغییر داد. در همین پرواز بود که ناتی تحت طلسم ایلیان قرار گرفت، یک نوازنده جوان پرشور و آینده دار که با The Cure در حال تور بود.
Nathy ازدواج کرد، ایلیان آزاد به عنوان باد. همه چیز آنها را از هم جدا می کند. با این حال، یک نیروی ناشناخته آنها را به سمت یکدیگر می کشد. در چهار مکان، مونترال، سن دیگو، بارسلونا و جاکارتا، بازی آینهها بین سالهای 1999 تا 2019 اتفاق میافتد، شاید من خیلی خواب دیدم ترکیبی جذاب از شور و تعلیق را آشکار میکند.